جدول جو
جدول جو

معنی رطل راندن - جستجوی لغت در جدول جو

رطل راندن
(تَرُ دَ)
کنایه از شراب نوشیدن. می خوردن:
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت.
خاقانی.
رطل برتر بران که خواهد راند
روز یک اسبه در قفای صبوح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رصد راندن
تصویر رصد راندن
ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ / رِ دَ)
به غلط سخن گفتن:
کجا پیش پیرای پیر کهن
غلط رانده بود از درستی سخن.
نظامی.
بی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ یَ کَ دَ)
رصدبانی کردن. رصد گرفتن. (از یادداشت مؤلف) :
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن:
برون ران از این شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرایی نیابی.
خاقانی.
به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش.
نظامی.
چنان راند آن خسرو تاجبخش
که چون ما در این بوم راندیم رخش.
نظامی.
جریده بر جریده نقش می خواند
بیابان در بیابان رخش می راند.
نظامی.
زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب
اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی.
عرفی شیرازی
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ زَ دَ)
جنگ کردن. جنگیدن. رزمیدن. نبرد کردن:
چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چند
به بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ اَ تَ)
مثل آوردن. مثل زدن. مثل ذکر کردن. مثل نقل کردن:
راند خواهم ز گفته هات مثل
گفت خواهم ز کرده هات سمر.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 214).
رجوع به مثل زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ نُ / نِ / نَ دَ)
ریشه دوانیدن. (آنندراج) :
چنان پنجه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلط راندن
تصویر غلط راندن
بغلط سخن گفتن خطا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مثل آوردن، مثل زدن: راند خواهم ز گفته هات مثل گفت خواهم ز کرده هات سمر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار